(جوانی با شکل و شمایل نقالان و پردهخوانان در میانه میدان است. او یک مطراق به دست دارد و پشت سرش پردهای قرار دارد که به نقاشیهایی از شهید محمدعلی صفا مزین شده است.)
پردهخوان: بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمن و یا رحیم یا واحد و یا احد دارم مشکلی عظیم یا رب مشکلم بگشا به حق بسم الله الرحمن الرحیم
(با کلامی آهنگین ادامه میدهد)
من ز دربار حسین ابن علی ماهانه دارم کی دگر چشم طمع بر مردم بیگانه دارم تا گرفتم دست خط نوکری از مادر او
بر در دربار آن شه منصبی شاهانه دارم
پردهخوان: بزرگواران درود و سلامتان باد. سلامی چون رویهای روشنتر از آقتاب روز و درودی به تجلی ذوالجلال گشته پیروز نثارتان باد.
بر بر یزید و مطابعانش لعنت...
بر ملعون و ملعون صفت لعنت...
بر محمد و آل محمد صلوات...
(جماعت صلوات میفرستند. پردهخوان نیز زیر لب صلواتی زمزمه میکند) اول ز کریم کبریا رخصت خواه از اهل سخن به رسم ما رخصت خواه نقال اگر که نقل باشد دل حسین از محضر شاه کربلا رخصت خواه
پردهخوان: به نام جهان بخش پاک آفرین به راهش بود مردم راستین، عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت شما بزرگواران به رسم همه مرشدان و نقالان رخصت میگیرم از محضر همه عزیزان خصوصا پیشکسوتان جمع حاضر...
نقل نقال شنو بار گران دارد و بس
صحبت از قصه خوبان و بدان دارد و بس نقل ما نقل عجیبی ست که در منزلتش غافل از قافله عشق نشان دارد و بس...
(کم کم مردم به گرد پردهخوان جمع میشوند)
پردهخوان: (مطراق را زیر بغلش میزند و دستانش را سه بار بر هم میکوبد) گوشت به من باشه چشم و دلت به من باشه...
اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان سر بازار معانی و چابکسواران میدان دانش توسن خوش خرام سخن را بدینگونه به جولان در آوردهاند که در شانزدهم اسفند ماه سال 1328 پسری به دنیا آمد که از شجاعت شهره آفاق شد...
نه اشتباه نکنید نقل امروز ما نقل اسفندیار روئینتن و آرش کمانگیر و اشکبوس نیست. نقل زال و سیاوش و گشتاسب و گردآفرید هم نیست. نقل یه پسر دلاور و شجاعه از نسل سهراب و نستور ...مادرش اسم شو محمدعلی گذاشت.
محمدعلی صفا...
این شیر پسر در سال 1349 در سن 16 سالگی وارد ارتش شد. از اول عاشق کشورش بود، عاشق مردم کشورش بود .
این پسر تو بهداری ارتش مشغول به کار شد .از همون ابتدای امر افسران و فرماندهان ارتش محمدعلی رو به عنوان یه پسر وظیفه شناس و شجاع میشناختن... چند سالی گذشت تا اینکه تو ارتش فراخوان دوره تکاوری و کماندوئی دادن .
محمدعلی هم بخاطر تواناییهای جسمی و قد و بالایی که داشت، برای این دوره ثبت نام میکنه و بعد از شرکت در آزمونهای ورودی پذیرفته میشه.
(پردهخوان با مطراق به عکس محمدعلی با لباس کماندو و پایگاه کماندویی که روی پرده نقش بسته است اشاره میکند.)
محمدعلی دوره تکاوری رو تو منجیل پشت سر میذاره و بعد از گذروندن دوره زبان برای یه دوره تکمیلی به همراه 17 نفر از پرسنل ارتش به پایگاه رویال مارین انگلستان اعزام میشه و یه دوره سه ماهه فرماندهی دسته رو تو این پایگاه تجربه میکنه .محمدعلی بعد از گذروندن این دوره و آموزشهای کماندوئی از جمله دوره شکارچی تانک به ایران برمیگرده و به عنوان فرمانده گردان خدمت میکنه .
(پرده خوان با مطراق به تصویر سردر پایگاه رویال مارین انگلستان روی پرده اشاره میکند)
جونم براتون بگه سالها گذشت و گذشت و تجربه محمدعلی بیشتر و بیشتر شد... تا اینکه گروهک خلق عرب در خوزستان دست به حمله مسلحانه و آشوب زدند .شهید محمد جهانآرا به همراه چندین نفر از همرزمانش جلوی این آشوبگری ایستادگی میکنه .محمدعلی با چند نفر دیگه از کماندوهای نیروی دریایی به کمک شهید محمد جهانآرا میرسه و بعد از چندین روز مقاومت موفق میشن این قائله رو ختم کنن.
(پرده خوان با مطراق به تصویر سردار شهید محمد جهانآرا روی پرده اشاره میکند.)
تو همین مقاومتی که محمدعلی به همراه شهید جهانآرا در مقابل خلق عرب انجام دادن و موفق شدن این گروهک رو شکست بدن محمدعلی از ناحیه شکم به شدت مجروح میشه و به افتخار جانبازی نائل میشه. محمدعلی ارادت ویژهای به امام علی (ع) داشت و به همین خاطر اسم پسر شو علی گذاشت. در لحظهای که محمدعلی مجروح میشه از حضرت علی (ع) میخواد که زنده بمونه تا بتونه یک بار دیگه فرزندش علی رو در آغوش بگیره...
(پردهخوان با مطراق به تصویر رضا برادر محمدعلی روی پرده اشاره میکند.)
این عکس رضا ست برادر محمدعلی، که ایشون هم در نیروی دریایی خدمت میکرده. رضا از ماموریت به پایگاه نیروی دریایی بوشهر برمیگرده و خبردار میشه که نیروها در خرمشهر دارن با خلق عرب مبارزه میکنن. رضا هم به همراه چند نفر از نیروها برای کمک به شهید جهانآرا به خرمشهر اعزام میشه.
تو خرمشهر رضا از شهید جهانآرا خبر مجروح شدن محمدعلی رو میشنوه و مطلع میشه که برادرش محمدعلی رو به بیمارستان اهواز بردن. رضا به بیمارستان اهواز مراجعه میکنه. دکترها در بیمارستان اهواز اعلام میکنن که برای معالجه محمدعلی کاری از دست شون بر نمیاد...
(پرده خوان با مطراق به عکس هلیکوپتر نظامی روی پرده اشاره میکند.)
رضا برادرش محمدعلی رو به وسیله بالگرد از اهواز به بیمارستان تهران منتقل میکنه. دکترها محمدعلی رو عمل میکنن و بخشی از روده محمدعلی رو خارج میکنن. محمدعلی بهبود پیدا میکنه اما دکترها به محمدعلی میگن که از این به بعد باید بیشتر رعایت کنه و به مناطق عملیاتی نره. دکترها یک سال به محمدعلی مرخصی استعلاجی میدن. اما محمدعلی میگه چون من با پول این مردم به دورههای نظامی اعزام شدم باید خدمت کنم. خانواده محمدعلی که نگران سلامتی اون بودن مخالفت میکنن اما با توجه به اینکه دوره بهداری دیده بوده در داروخانه بهداری ارتش مشغول خدمت میشه...
(پرده خوان با مطراق به تصویر محمدعلی در لباس بهداری روی پرده اشاره میکند.)
یک سال بعد محمدعلی دوباره به پایگاه نیروی دریایی بوشهر برمیگرده .محمدعلی در بوشهر مشغول خدمت بوده که رژیم بعث عراق در 31 شهریور 1359 به ایران حمله میکنه....
(پرده خوان با مطراق به تصویر ناخدا صمدی روی پرده اشاره میکند.)
این مرد یعنی ناخدا صمدی خبر حمله عراق به ایران رو میشنوه و نیروهاش رو به خط میکنه. ناخدا صمدی به همراه چند تن از نیروها به خط مقدم میره اما به محمدعلی میگه تو باید اینجا بمونی و از پایگاه حراست کنی. محمدعلی به ناخدا صمدی میگه من تکاورم و برای این شرایط دوره دیدم اجازه بدید همراهتون بیام اما ناخدا صمدی با توجه به سابقه مجروحیت و جانبازی محمدعلی مخالفت میکنه.
ناخدا صمدی به همراه نیروهاش به خرمشهر میره. فردای اون روز محمدعلی هم به همراه یک نفر دیگه از تکاوران ارتش به خرمشهر میره. ناخدا صمدی به محمدعلی میگه تو چرا اومدی مگه من نگفتم باید بمونی و از پایگاه حراست کنی؟ محمدعلی از ناخدا صمدی عذرخواهی میکنه و میگه به خاطر شرایط جنگی کشور برای کمک به جبهه اومده...
(پرده خوان با مطراق به عکس تانکها و نیروهای عراقی روی پرده اشاره میکند.)
جونم براتون بگه عراق با ظرفیت دو لشکر تانک با تمام تجهیزات به خرمشهر حمله کرده بود، محمدعلی و همرزماش چندین دستگاه تانک عراق رو منهدم کردن.
سرانجام با وجود مقاومتهای بسیار کماندوهای نیروی دریایی ارتش و پس از انهدام تانکها ،محمدعلی صفا در تاریخ ۴ آبان ۱۳۵۹ بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ناحیه پیشانی، پا و پهلو به درجه رفیع شهادت نایل آمد. اعتقادات قوی شهید صفا و دیگر رزمندگان دفاع مقدس موجب شد تا اونها بتونن در برابر امکانات بیشمار دشمن تا دندان مسلح مقاومت جانانهای داشته باشند.
(پردهخوان با مطراق به عکسی از شهید محمدعلی صفا که در گوشه پرده نقش بسته است اشاره میکند.)
بعد از اعلام خبر شهادت محمدعلی صفا مردم بجنورد و شهرهای اطراف در غم از دست دادن آن شهید عزاداری کردند و عده زیادی از شهرهای اطراف، مثل گرگان و مازندران برای تشییع جنازه محمدعلی به بجنورد آمدند. نماینده آیت الله واعظ طبسی هم برای تشییع جنازه شهید صفا به بجنورد آمد. با درخواست خانواده شهید صفا و موافقت فرماندار وقت بجنورد خیابان محل سکونت شهید صفا به نام وی نام گذاری شد. در بوشهر نیز خیابانی به نام شهید صفا نام گذاری شد.
(پردهخوان به عکسی از مراسم تشییع جنازه شهید صفا اشاره میکند)
مروت و جوانمردی، سرشت پاک، شجاعت، داشتن انفاق و تعاون و دارا بودن مراتب ایثار یعنی شهادت، در سرشت و ذات شهید محمدعلی صفا به وضوح به چشم میخورد. به عنوان نمونه وقتی این شهید بزرگوار به همراه خانواده در منازل سازمانی نیروی دریایی ارتش در بوشهر سکونت داشتند...
(پرده خوان به ماشین تانکردار نظامی اشاره میکند.)
به مدت 48 ساعت آب شرب منازل سازمانی قطع میشه. با وجود گرمای طاقتفرسا و داشتن فرزند خردسال تحمل این شرایط برای خانواده شهید صفا بسیار سخت بوده .محمدعلی خودش درست به کار میشه و با ماشین تانکردار ارتش به دنبال تهیه آب میره و آب تهیه میکنه. همسر شهید صفا به محمدعلی میگه اگه ممکنه اول تانکر آب منزل خودمون رو پر کن اما محمدعلی قبول نمیکنه و میگه اگه اول تانکر منزل خودمون رو پر کنم ممکنه سست بشم و از آبرسانی به منازل دیگر پرسنل ارتش کوتاهی کنم. حدودا شش هفت ساعت طول میکشه تا محمدعلی آب رو به منزل خودش و همسر و فرزندش برسونه .
این بود نقل امروز ما ...
نقل شهید محمدعلی صفا ...
امیدوارم نقل این جوون مثل یه آینه پیش روی شما نوجوونا و جوونای عزیزمون باشه و از زندگی این شهید والامقام درس بگیریم...
(پرده خوان مطراق را به زیر بغلش میزند و با کلامی آهنگین ادامه میدهد.)
تا در پناه مصحف و در دین احمدیم
بر جمله خلایق عالم سر آمدیم زیر
لوای آل علی صف کشیدهایم چشم
انتظار مهدی آل محمدیم اللهم صل
علی محمد وآل محمد
به پایان آمد این دفتر...
حکایت همنچنان باقی ست...